1- استراتژی
واژه «استراتژی» اولین بار در حوزه نظامی بهکاربرده شده و ریشهای یونانی دارد به معنای هدایت، تطبیق و
هماهنگسازی نیروها جهت غلبه بر دشمن (روملت،1392). حال از منظر علوم اجتماعی و بهویژه مدیریت،
اندیشمندان این حوزه تعاریف مختلفی برای این کلمه ارایٔه کردهاند. یکی از تقسیمبندیهای نسبتاً جامع بابت
تعریف این واژه، طبقهبندی 5 گانه تعریف استراتژی از دیدگاه مینتزبرگ میباشد. مینتزبرگ، استراتژی را طرح،
نیرنگ، الگو، موقعیت و نگرش تعریف کرده است (ابراهیمی و طباطبایی،1379). همچنین تعاریف متنوع
دیگری نیز ذکر شده که شاید بتوان در یک تعریف جامع که به نظر میرسد طرفداران بیشتری داشته باشد،
استراتژی را این چنین تعریف کرد: «استراتژی؛ طرح جامع و همه جانبه با توجه به مبانی قوت و ضعف درونی و
فرصت و تهدید بیرونی است که برای رسیدن به اهداف سازمانی در محیط رقابتی اتخاذ میشود که در دل خود،
توجه به عوامل محیطی، دید بلندمدت، ارزش افرینی همه جانبه اهدافذینفعان، تمرکز و مبتنی بر هدف بودن، دارای
مزیت رقابتی و شایستگی محوری و فرضیهوار بودن هوشمندانه را نهفته داشته باشد.» حال با عنایت به اهمیت استراتژی آیا می توان هر جمله ای را استراتژی نامید؟
در نتیجه:قصد داشت ضمن هدف بیان شده در بالامخاطب را در تامل به چالش سوالات بکشاند. تا مشخص شود که ادبیات استراتژی سخت است و هرکسی نمیتواند در این حوزه فعالیت کند چون باید جواب سؤا ت دشواری همانند پرسشهای زیر مشخص شود. سؤا تی همچون: چه برنامه های رقابتی متمرکزی باید تدوین شود؟ چه کسانی مجری تصمیم گیری و اجرای این حوزه هستند؟ بایدها و نبایدهای استراتژی چیست؟ آیا ضرورتی برای شفافسازی برنامهها وجود دارد یا خیر؟ آیا صرف تدوین و بیان استراتژی، مشکلت حل میشود یا نیاز به اقدام و عمل نیز وجود دارد؟